دیری ست نعره می کشد از بیشه ی خموشکک کی که مانده گم.از چشم ها نهفته پری وارزندان بر او شده است علف زاربر او که او قرار نداردهیچ آشنا گذار ندارد.اما به تن درست و برومندکک کی که مانده گمدیری است نعره میکشد از بیشه ی خموش.